تهدید غذایی-ابعادی دیگر از تغذیه در نگاهی کلان
قسمت دوم:
· آیا ملاکهای دیگری نیز قابل بیان است؟
آیا ما وقتی میخواهیم غذایی بخوریم پیش از آن توجه میکنیم که در اصفهان هستیم یا مشهد؟ در شمال هستیم یا در آذربایجان؟ شیراز هستیم یا تهران؟ در حالی که یکی از ملاکهای بسیار مهم برای انتخاب غذا تناسب اقلیم است. خوردن خرمای مردم جنوب در تهران سبب گرمی و خوردن برنج شمال در اصفهان سبب یبوست میشود.
اینکه در کدام ماه از سال هستیم تأثیر بسیار محدودی بر نوع خوردن و آشامیدن ما دارد. تقریبا همهی غذاهایی که در اسفند ماه مصرف میکنیم را در یازده ماه دیگر نیز استفاده میکنیم، در حالی که یکی از وجوه مهم در انتخاب غذا این است که در کدام فصل از سال هستیم. یعنی تناسب با فصل یکی از ملاکهای انتخاب غذا است.
از سوی دیگر ما جز در موارد خاص، غذای مناسب برای افراد مختلف را یکسان میانگاریم. عموما میپذیریم کسی که شرایط جسمی خاصی دارد مثلا زیاد لاغر است یا زیاد چاق است و یا بیماری خاصی دارد، غذایش باید با بقیه تفاوتهایی داشته باشد اما سایر افراد عادی غذایشان از نظر ما تفاوتی نمیکند. یعنی اصل بر یکسان بودن غذاها برای افراد است مگر آنکه استثنائی پیش بیاید. در حالیکه افراد مزاجهای مختلفی دارند و الگوی تغذیهی هرکس باید متناسب با مزاج او باشد. بنابراین یکی دیگر از ملاکها تناسب با مزاج فصل، مکان و افراد است.
· آیا توجه به تأثیرات غیر مادی غذا نیز میتواند بهعنوان ملاک شناسایی خوردنیها مطرح شود؟
اصل اینکه چیزی که ما میخوریم علاوه بر تبعات فیزیکی و پزشکی، تأثیرات دیگری نیز دارد مسلم است. مثلا کسی که میخواهد سرکلاس برود و تدریس کند، چنانچه پیش از کلاس مواد غذایی دارای خاصیت گرمی مصرف کند با قوت بیان و استدلال بالاتری تدریس خواهد کرد، و به عکس اگر سردی یا ترشی بخورد قوت استدلال او کاهش مییابد. کسی که از خوردن گوشت خودداری کند و صرفا سبزیجات مصرف کند، شجاعت کمتری خواهد داشت و هم چنین مصرف زیاد گوشت سختی و قساوت قلب را به دنبال دارد. روشن است که این سخن به معنای منحصر کردن این نتایج در این عوامل نیست و عوامل مختلفی در آن دخالت دارد، اما بدون تردید یکی از مواردی که در آن مؤثر است نوع تغذیه است. پرخوری بهصورت کلی بر روی فهم انسان تأثیر دارد و آنرا کاهش میدهد. اجمالا هر غذایی خلقیات خاص خود را تولید میکند و غذاها در نسبت با فکر و خلق یکسان نیستند.
در مورد تأثیری كه غذا بر روحیهی حقپذیری میگذارد. این روایت معروف امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا قابل استفاده است كه بعد از ایراد آن سخنان پر محتوا و گیرا در برابر لشكر لجوج و قساوتمند كوفه، هنگامی كه ملاحظه كردند كه آنها حاضر به سكوت و گوش دادن به سخنانشان نیستند، فرمودند:
«آری شما حاضر به شنیدن سخن حق نیستند زیرا شكمهای شما از غذاهای حرام پر شده است، در نتیجه خداوند بر دلهای شما مهر زده است.»
در بعضی احادیث دیگر نیز رابطهی میان غذای اضافی و سنگدلی و قساوت و عدم پذیرش موعظه دیده میشود. از جمله این حدیث پیامبر(صل الله علیه و آله) كه میفرمایند:
«از غذای اضافه بپرهیزید كه قلب را پر قساوت میكند و از اطاعت حق تنبل میسازد و گوش را از شنیدن حق و موعظه كر میكند.»
گرچه ممكن است عبارت (فضول الطعام) در این روایت به پرخوری یا غذای مانده و فاسد شده اشاره كند. اما در هرحال از رابطهی تغذیه و مسائل اخلاقی خبر میدهد. از این حدیث به خوبی استفاده میشود كه غذای اضافه سه پیامد سوء دارد: 1.قساوت میآورد؛ 2.انسان را در انجام عبادات و طاعات تنبل میكند 3.گوش شنوا را در برابر مواعظ از انسان میگیرد، به همین جهت است كه روزه باعث رقت قلب و آمادگی بیشتر انسان برای شنیدن مواعظ میشود و به عكس هنگامی كه شكم پر است فكر انسان درست كار نمیكند و خودش را از خدا دور میبیند.
· ما در تغذیهی رایج خود در ایران غذاهای مختلفی را مصرف میکنیم، گاهی در عرف یا از زبان بزرگترها تعابیری از جنس آنچه شما فرمودید شنیده میشود، مثلا میشنویم که فلان غذا سرد است یا گرم است. اما در کنار غذای بومی خود غذاهایی مانند ساندویچهای مختلف یا پیتزا با مواد مختلف کاملا رایج شده است. و ما آن بیان بومی خود را در زمینهی غذاهای جدید کمتر میتوانیم بهکار ببریم، مثلا نمیشنویم که پیتزا سرد است یا گرم است. این شرایط ما چگونه قابل تحلیل است؟ آیا ما غذاهای بومی و مدرن را در الگویی مشخص کنار هم مصرف میکنیم و تعامل با این غذاها را با یک منطق انجام میدهیم و یا اینکه تابع دو الگو و دو منطق تحلیل هستیم؟
واقعیت این است که آنچه در خصوص نگاه سنتی و مبتنی بر علوم اسلامی دربارهی غذاها و تغذیه مطرح است، در شرایط کنونی بسیار محدود شده و تنها مواردی بسیار معدود و محدود از آن باقی مانده است. یعنی در غذاهای مختلفی که ما مصرف میکنیم، غذاهایی مثل قورمه سبزی، آشرشته، قیمه، آبگوشت و... اگرچه جایگاه گذشته را ندارد اما هنوز وجود دارد و نسبتا رایج است، اما نوع نگاه بومی، سنتی و دینی به غذاها و تغذیه تقریبا کنار گذاشته شده است. یعنی ما آبگوشت و قورمهسبزی و قیمه را نیز از منظر مفاهیم، ملاکها، بهداشت و پزشکی مدرن نگاه میکنیم.
· یعنی الگوی تغذیهی ما از الگوی تغذیه غربی تبعیت میکند؟
تعبیر دقیقتر این است که الگوی تغذیهی ما آمیختهای آشفته از بقایای تغذیهی بومی و تغذیهی مدرن است که نگاهی غربزده بر آن حاکم است و اگر موضوع در همین حد بود بازهم وضع بهتری داشتیم؛ یعنی آسیبها و خطراتی که بر ما وارد شده است فقط محدود نیست به آسیبهایی که به خود غربیها از سوی تغذیهی مدرن وارد شده است. بهعبارت دیگر الگوی تغذیهی غربی به خودی خود آنقدر آسیبزاست که جای نگرانی شدید نسبت به سلامت و فرهنگ جامعه از ناحیهی تغذیه وجود دارد؛ مثلا وجود انواع مواد خوراکی حرام در داروها یک امر طبیعی در پزشکی غربی است. نمونهی معروف مواد حرام رایج ژلاتین خوکی است که در تولید بسیاری قرصها و پوستهی کپسولها استفاده میشود و نهتنها نمونههای وارداتی که تولیدات داخلی نیز از همین نوع ژلاتین استفاده میکنند و ما بهعنوان پزشک براحتی برای بیماریهای مختلف از این داروها تجویز میکنیم و بیماران نیز بر اساس اعتمادی که دارند داروهای حاوی این مواد حرام را مصرف میکنند و معمولا هم بهمصرفکننده اطلاع نمیدهند که این داروها حاوی این مواد است. در برخی از شربتهای خوراکی الکل نجس و حرام استفاده میشود. و این در حالی است که روایات صریحی در این زمینه وجود دارد: رسول اکرم صل الله علیه و آله فرمودند «من تداوی بحرام لم یجعل الله فیه شفاء» یعنی «کسی که با حرام خود را درمان کند خداوند در آن شفا قرار نمیدهد». تأسفآورتر آنکه اخیرا مسئولان اعلام کردهاند که ما در کشور نهادی که مسئول بررسی حلیت مواد خوراکی اعم از دارو، مواد غذایی، نوشیدنیهای وارداتی باشد نداریم و گواهی حلال مراکز دیگر کشورها را میپذیریم. اما آیا مجوزهای خارجی قابل اطمینان هستند؟ آسیبهای جهانگیر الگوی تغذیهی غربی مثل چاقی و قند و چربی خون و امثال آن نیز که شرحی مفصل دارد.
اما موضوع در همین حد نیست؛ بلکه شواهد و قرائنی وجود دارد که خطر بزرگتری را گوشزد میکند و آن هم اینکه تغذیه تبدیل به یکی از سلاحها شده است که از طریق آن میتوان به یک کشور ضربه زد. علیرغم همهی مستنداتی که در این زمینه وجود دارد، اگر ما این ادعا را در حد یک احتمال خطر و هشدار مطرح کنیم باز هم مورد هجمه قرار میگیریم و متهم به توهم توطئه و نگاه غیرعلمی و امثال آن میشویم. اما شواهدی که وجود دارد حداقل در این حد هست که همهی کسانی که در زمینهی تغذیه دغدغه یا مسئولیت یا فعالیتی دارند به صورت جدی در این زمینه تحقیق کنند و اگر به این نتیجه رسیدند که تغذیه به مثابه یک سلاح علیه ما استفاده میشود، برای آن تدبیر کنند.
شواهدی که هر انسانی را سخت متحیر میکند و به فکر وامیدارد در سالهای اخیر تبدیل به آمارهای عادی برای ما شده است. 20 درصد از مرگها در ایران بهواسطه سرطان است؛ یعنی از هر ده نفر دو نفر با سرطان فوت میشوند. 50 درصد نیز سکته! یعنی از هر دهنفر پنجنفر، پس از هر ده نفر هفتنفر یا سکته میکنند یا سرطان میگیرند. آمار ام اس در کشور ما 25 برابر سایر کشورهاست و هیچکس نمیداند چرا! 20 درصد از مردم کشور ما فشار خون، 10 درصد دیابت میگیرند و 70 درصد خانمها پوکی استخوان. سن پوکی استخوان از 70 به 45 سال رسیده است. ناباروری در کشور ما 20 درصد است، یعنی از هر پنج زوج یکی نابارور است و کسی نمیپرسد چرا؟
آیا این آمارها حداقل برای اینکه ما را به فکر وادارد کافی نیست؟ آیا ادامهی این روند گسترش بیماریها برای از پا درآوردن یک کشور کافی نیست؟ اینها همه در شرایطی است که نمونههایی از این دست اتفاقات در کشورهای دیگر سابقه دارد. ما همهی اتفاقات را طبیعی میبینیم! سیاستی که از سوی قدرتهای استعماری در کشور مکزیک اجرا شد و در یک جنگ خاموش، موجب ناباروری جمعیت زیادی شدند. این اقدام از طریق تغییر بر روی نوعی ذرت و رایج کردن مصرف آن در مکزیک انجام شد. با همهی این شواهد و قرائن ما حتی به خود اجازهی فکر کردن نیز ندادهایم که چرا و چگونه و توسط چه کسی و با چه هدفی ناگهان چیزی به نام ذرت مکزیکی تبدیل به یکی از تنقلات رایج در اماکن عمومی، تفریحگاهها، فرودگاهها، ایستگاههای راهآهن و... میشود. آیا وقتی اخبار مربوط به فعالیتهای جاسوسی برای گسترش ناباروری در مصر منتشر میشود باز هم ما نباید حداقل در حد احتمال احساس خطر کنیم؟ و یا وقتی کشف میشود که مکملهای بدنسازی که در باشگاههای ورزشی عرضه میشوند به علت داشتن هورمونهای خاصی باعث ناباروری میشود، نباید احتمال بدهیم که تهدیدی وجود دارد؟
بذرهایی که ما کشت میکنیم، به تصریح مسئولین بذرهای اصلاح شدهی وارداتی است. آیا جهان کنونی و رابطهای که با کشور ما دارند به شکلی نیست که ما حداقل اندکی در این زمینهها محتاطتر باشیم؟ کودهای شیمیایی با محصولات غذایی ما چه میکند؟ در سال 1325 چهارتن کود شیمیایی مصرف میشد، امروز چهار میلیون تن از طریق محصولات غذایی به بدنهای ما وارد میشود.
· بنابر آن چه شما میفرمایید ما در دو سطح از تغذیهی مدرن آسیب میبینیم، یکی از حالت طبیعی تغذیهی مدرن که به خود غربیها نیز آسیب میزند و دیگری در سطحی برنامهریزی شده که با هدف ضربه زدن انجام میشود. آیا لایهی دیگری برای این خطر میتوان در نظر گرفت؟
شاید مهمترین تأثیر منفی و آسیبی که از رواج تغذیهی غربی در کشور متوجه ما شده است؛ نوع نگاهی باشد که این الگوی تغذیه به ما میدهد. همانطور که اشاره شد الگوی تغذیه بر آمده از نوعی تفکر است؛ یعنی یکی از ابعاد الگوی تغذیهی نادرست بعد فکری است. فرد و جامعهای که الگوی تغذیهی نادرستی دارد، اولا این الگوی تغذیهی نادرست برآمده از نوعی اشکال در تفکر او است، ثانیا این الگوی تغذیهی نادرست خود نگرش غلطی را ترویج میکند.
وقتی الگوی تغذیه بر اساس لذت باشد، نگاه کردن به غذا به مثابه دارو جایگاهی ندارد. در حالیکه در طب سنتی از اینکه در ابتدای درمان بلافاصله به سراغ دارو برویم نهی شده است. و این تازه در حالی بوده که داروها در آن فضا داروهای طبیعی بوده است و نه داروهای شیمیایی کنونی، اما باز هم اولین مرحله در درمان دارو نبوده است بلکه از طریق اصلاح غذا این کار صورت میگرفته است. در پزشکی جدید اگر توجهی نیز به غذا باشد بیشتر جنبهی پرهیز دارد، هرچند همین مقدار نیز بهسختی یافت میشود و مردم ما بارها از پزشکان جدید در تلویزیون یا جای دیگر انکار پرهیزهای رایج در بیماریها را شنیدهاند و تعجب کردهاند. در طب سنتی صرفا پرهیز مطرح نیست بلکه علاوه بر نخوردن برخی غذاها، چه خوردن و چگونه خوردن و چقدر خوردن غذا گام اول در درمان بیماری است.
یکی دیگر از این آسیبها به نگاه ما به سیری و گرسنگی باز میگردد. در تلقی رایج گرسنگی امر نامطلوبی است در حالی که تحمل گرسنگی به صورت برنامهریزی شده و در حد متعادل یکی از اجزاء مهم تغذیه است که ثمرات جسمی و روحی فراوانی دارد. البته این دو مورد را شاید بتوان در ردیف همان آسیبهایی که قبلا بیان کردیم قرار داد. اما آسیب دیگر که از جنسی دیگر است، آسیب فکری الگوی تغذیهی مدرن است.
کسی که در الگوی تغذیهی سنتی و دینی ما میزیست، از ابتدای عمر خود با این مسئله مواجه بود که هر فصلی محصولات غذایی مناسب خود را به بار میآورد، و یا غذای هر اقلیمی برای مردم همان اقلیم مناسب است. کسی که در چنین فضایی زندگی میکند چه نوع نگرشی به طبیعت و کیهان در ذهنش نقش میبندد؟ این تعبیر عرفی که «بالاخره یک چیزی هست که این گیاه در این منطقه میروید» و تعابیر و تلقیهای مشابه آن، همه اشاره به نوعی غایتمند دیدن طبیعت باز میگردد. که خود بخشی از نگرش کیهانشناختی سنتی ماست و این کیهانشناسی هماهنگ با نگاه ما در خصوص هستی، خدا و مبدأ و معاد است. حال وقتی الگوی تغذیهی مدرن رایج میشود که هیچکدام از این دقتها را ندارد، صرفنظر از زیانهای جسمی که بهدنبال آن میآید، نگاهی مکانیکی به طبیعت در ذهنها نقش میبندد که طبیعت را صرفا یک انبار بیجان و بیهدف و بیغایت مینگرد و این با نگاه دینی به طبیعت در تعارض است. بنابراین عمیقترین لایهی تأثیر الگوی تغذیه، تأثیری است که بر نگرش و تفکر ما از تغذیه باقی میماند. فکر و غذای ما با هم هماهنگ هستند.
افزایش بصیرت عمومی نسبت به تهدیدها و آفات و نارساییهای طب رایج